یا حق
از صعودی که نبود
بر فراز درختان درهم و سبز
با خطی زرد
خونبار به زمین خوردم
خسته - درمانده
تاریک
- تو خواستی یادت هست ؟ !
چکار باید می کردم
جابجا کردن اجساد کر و کور خونین
یا که گریز
و تو از دور دست بر فراز آن دیوار غریب
به کدامین غروب سلام می کردی ؟ !
راهی فرو خفته به غم
تنها
با صدای اولین باد
انتظارم را داشت
و صدای شیون اینک بغض آلود آن بلبل شب
- جغد -
به دلم غم می زد
و تو آنجا بودی
روی دیوار
با سوالاتی مبهم
از فنجان گل سرخ - کلید - کلبه چوبی
یادت هست ؟
و کمی دورتر همان خط آجری
- و نگاهی از بالا -
زمین درو شده ی گندم زرد
و حضور کویری که نبود
و تو در اندیشه دیروز و طلوع فردا
روی همان دیوار بودی
دستم را بگیر
با من بیا
دیوارها بی گمان فرو خواهد ریخت
در پشت زمین خشک امروز
فردای سایه روشن بارانی است .
دستت را به من بده
با من بیا