-
روزی که منتظرش بودم
شنبه 3 اردیبهشتماه سال 1384 16:51
امروز بعد از ۲ ماه وبلاگی رو که برای کسی نوشتم خودش میبینه چه حس خوبی کاملیا خوش آمدی
-
درد
شنبه 3 اردیبهشتماه سال 1384 16:49
می دونید بزرگترین درد دنیا چیه؟ اینه که اون کسی رو که دوست دارین بعد از ۶ ماه صدای شما رو از روی شمارت بشناسه آخه من این درد و به کی بگم شما بگین !!!!!!
-
کلوب
جمعه 2 اردیبهشتماه سال 1384 13:47
برای عضو شدن سایت کلوب بر روی لینک زیر کلیک کنید. http://www.cloob.com/sign2.php?id=89897&pass=269925
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1384 17:02
زندگی شهر گل است. زنبور زمان میخوردش. انچه می ماند عسل خاطره هاست. اما گاهی... خاطره ها چون برف بر تو میبارند و سپیدت میکنند انگاه احساس میکنی هوا هوای رفتن است. اما... چون درخت بی ایمانم به رفتن. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
-
*قطره،باران،دریا*
پنجشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1384 17:01
چیست این باران که دلخواه من است؟ زیر چتر او روانم روشن است. چشم دل وا میکنم ، قصه ی یک قطره باران را تماشا میکنم. در فضا، همچو من در چاه تنهایی رها میزند در موج حیرت دست و پا خود نمیداند که می افتد کجا! در زمین، همزبانانی ظریف و نازنین میدهند از مهربانی جا به هم تا بپیوندند چون دریا به هم! قطره ها چشم انتظاران هم اند،...
-
غم
پنجشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1384 16:59
صفای خاطر غم را بنازم که یکدم غافل از حالم نبوده به شب بیداری و کنج غریبی کسی جز غم پرستارم نبوده نشسته نرم و ساکت در کنارم حدیث بی قراری گوش کرده یکایک قطره های اشک من را به جای جام مینا نوش کرده صبوری را به من غم یاد داده به روحم قدرت پرواز داده وفادارانه با من کرده سازش کنار من چه شبها آرمیده نفسهای مرا تک تک شمرده...
-
آّه خدای من ما در چه دنیایی زندگی می کنیم حتمااین واقعیت زیبا رو
یکشنبه 28 فروردینماه سال 1384 16:43
در بیمارستانی ، دو مرد بیمار در یک اتاق بستری بودند. یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش بنشیند . اما بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد و همیشه پشت به هماتاقیش روی تخت بخوابد. آنها ساعتها با یکدیگر صحبت میکردند، از همسر، خانواده، خانه، سربازی یا تعطیلاتشان با هم حرف میزدند. هر روز...
-
GOD
یکشنبه 28 فروردینماه سال 1384 16:42
می خواستم عزیز تو باشم خدا نخواست همراه و همگریز تو باشم خدا نخواست می خواستم که ماهی غمگین برکه ای در دست های لیز تو باشم خدا نخواست گفتم در این زمانه کج فهمِ کند ذهن مجنون چشم تیز تو باشم خدا نخواست می خواستم که مجلس ختمی برای این پائیز برگریز تو باشم خدا نخواست آه ای پری هر چه غزل گریه! خواستم بیت ترانهای ز تو...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 اسفندماه سال 1383 16:40
سلام دوستان عزیزم سال نو بر همه شما مبارک برای همتون آرزوی روزهای خوش و سرشار از موفقیت را آرزو میکنم
-
نظر بدین
دوشنبه 10 اسفندماه سال 1383 18:51
سلا م دلیل اینکه این چند روزه چیزی ننوشته ام اینه که هیچ کسی نظری نداده که آیا ادامه بدم :( یا نه ؟
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 اسفندماه سال 1383 18:31
هنوزم در پی اونم که میشه عاشقش باشم مثل دریای من باشه منم چون قایقش باشم هنوزم در پی اونم که عمری مرحمم باشه شریک خنده و شادی رفیق ماتمم باشه هنوزم در پی اونم که عشقش سادگی باشه نگاهای پراز محرش پناه خسدگیم باشه می گن جوینده یابندس ولی پاهای من خستس من حتی با همین پاها میرم تا حدی که جا هست هنوزم در پی اونم که اشکامو...
-
لالایی
چهارشنبه 5 اسفندماه سال 1383 17:36
چراغ ها را خاموش کرد و گفت تنها گوش کنید و سعی کنید تصویر بسازید . تصویر بسازیم ؟ باشد تصویر می سازیم ! تصویر ساختنی در کار نبود ، تک تک تصویرهایی که گذشته ی مرا ساخته اند بودند و مرورم می کردند و دیگر هیچ . تصویرهایی که منی را ساخته اند که آینده را در مشت هایش می بیند ! در مشت هایم ؟ در مشت هایم هیچ نبود . . . هیچ !...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 اسفندماه سال 1383 17:33
اشک تو ، باور بودن تمام دقایقی است که سکوت مرا ، بی سرانجام ترین لحظات بودنم نامید
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 اسفندماه سال 1383 11:40
شاید در دستان نخ نمای من شوق غم انگیز گریستن به فراموشی سپرده شده است. نمی دانم واقعا نمی دانم
-
یا حق
چهارشنبه 5 اسفندماه سال 1383 11:38
یا حق از صعودی که نبود بر فراز درختان درهم و سبز با خطی زرد خونبار به زمین خوردم خسته - درمانده تاریک - تو خواستی یادت هست ؟ ! چکار باید می کردم جابجا کردن اجساد کر و کور خونین یا که گریز و تو از دور دست بر فراز آن دیوار غریب به کدامین غروب سلام می کردی ؟ ! راهی فرو خفته به غم تنها با صدای اولین باد انتظارم را داشت و...