بگذار برای آخرین بار گرمی دستانت را حس کنم
و مرا ببوس تا با هر بوسه ات به آسمان پرواز کنم
نگاهم کن و التماسم را در چشمانم بخوان
قلبم به پایت افتاده است نرو
لرزش دستانم وسستی قدمهایم را نظاره کن
تنها تو را میخواهم
بگذار دوباره در نگاهت غرق شوم
و بگذار دوباره در آغوشت بخواب روم

/

تموم شد ترانه                       
به پایان رسیدم
اگر گریه کردم
اگر دل بریدم
تموم شد ترانه
قـلم را شکستم
به کنجی خزیدم
به ماتم نشستم
نوشتم سکوتو
صدا می‌شنیدی
به هر خط شکستم
تو گـفـتی ندیدی
می‌تونستی از تب
ترانه بسازی
دلی رو که بردی
دوباره ببازی
می‌تونستی ماهو
به خوابم بـیاری
رو پـیـشونی شب
ستاره بذاری
اگر بی‌اجازه
تو شعـرم نشستی
چرا دل بریدی
چرا دل نبستی
تموم شد ترانه
چشات غرق خوابه
سوال من از تو
هنوز بی جوابه

کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود
و انسان با نخستین درد.
در من زندانی ستمگری بود
که به آواز زنجیرش خو نمی کرد.
من با نخستین نگاه تو آغاز شدم.

راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست

آنجـــــا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست

هر گاه که دل به عشق دهی خوش دمی بود

 در کــــار خیر حاجت هیچ استخاره نیست

مــا را ز منع عقل مترســـان و مـی بیــــار

کـــــان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست

از چشم خود بپرس که ما را که می کشد

جــــــانا گنــــاه طالع و جرم ستاره نیست

او را به چشم پاک توان دید چون هلال

هر دیده جـــای جلوه آن ماه پاره نیست

فرصت شمر طریقه رندی که این نشــان

چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست

نگرفت در تو گریــــــه حافظ به هیچ روی

 حیران آن دلم که کم از سنگ خاره نیست